🗣 Farhad 🎵 Kooche Banafsheha #Farhad در روزهای آخر اسفند، در نیم‌روز روشن، وقتی‌ بنفشه‌ها را با برگ و ریشه و پیوند و خاک در جعبه‌های کوچک چوبین جای می‌دهند در روزهای آخر اسفند، در نیم‌روز روشن، وقتی‌ بنفشه‌ها را با برگ و ریشه و پیوند و خاک در جعبه‌های کوچک چوبین جای می‌دهند جوی هزار زمزمه‌ی درد و انتظار در سینه می‌خروشد و بر گونه‌ها روان. جوی هزار زمزمه‌ی درد و انتظار در سینه می‌خروشد و بر گونه‌ها روان. ای کاش آدمی، وطن‌اش را هم‌چون بنفشه‌ها می‌شد با خود ببرد هر کجا که خواست! ای کاش آدمی، وطن‌اش را هم‌چون بنفشه‌ها می‌شد با خود ببرد هر کجا که خواست! در روشنایی باران، در آفتاب پاک، در روزهای آخر اسفند، در نیم‌روز روشن، وقتی‌ بنفشه‌ها را با برگ و ریشه و پیوند و خاک در جعبه‌های کوچک چوبین جای می‌دهند جوی هزار زمزمه‌ی درد و انتظار در سینه می‌خروشد و بر گونه‌ها روان. جوی هزار زمزمه‌ی درد و انتظار در سینه می‌خروشد و بر گونه‌ها روان. ای کاش آدمی، وطن‌اش را هم‌چون بنفشه‌ها می‌شد با خود ببرد هر کجا که خواست! ای کاش آدمی، وطن‌اش را هم‌چون بنفشه‌ها می‌شد با خود ببرد هر کجا که خواست! ای کاش آدمی، وطن‌اش را هم‌چون بنفشه‌ها می‌شد با خود ببرد هر کجا که خواست! ای کاش آدمی، وطن‌اش را هم‌چون بنفشه‌ها می‌شد با خود ببرد هر کجا که خواست! ای کاش آدمی، وطن‌اش را هم‌چون بنفشه‌ها می‌شد با خود ببرد هر کجا که خواست! ای کاش آدمی، وطن‌اش را هم‌چون بنفشه‌ها می‌شد با خود ببرد هر کجا که خواست!