پیش از خداحافظی ات چتری به دستت میدهم آهی به راهت میکشم شاید که برگردی به جای هر حرفی فقط خطی ز چشم خیس خود تاب نگاهت میکشم شاید که برگردی ، باران ببارد می روی باران نبارد می روی ، این بغض بی صاحب چرا از تو ندارد پیروی ، بی من شدی راهی چرا از من نمیخواهی چرا کاری کنم پیدا کند پایان خوش این جوان قطار می رود ، تو می روی تمام ایستگاه می رود ، و من چقدر ساده ام که سال های سال ، در انتظار تو کنار این قطار رفته ، ایستاده ام و همچنان و همچنان به نرده های ایستگاه رفته ، تکیه دادم گفتم خداحافظ ولی درد چه آهی دارم ای عشق غیر از تماشای تو در باران چه راهی دارم ای عشق بعد از تو این باران تو را هربار به یادم خواهد آورد چیزی نمیماند از این عاشق که در عشقت فدا است باران ببارد می روی ، باران نبارد می روی این بغض بی صاحب چرا از تو ندارد پیروی بی من شدی راهی چرا ، از من نمیخواهی چرا کاری کنم پیدا کند پایان خوش این نوجوان