گفتم که شبی سوی خدا برگردم
از پیچ و خمِ راه خطا برگردم
نزدیک تر از حبل ورید است به من
بی او که نرفتم کجا برگردم
بی او که نرفتم کجا برگردم
بی او که نرفتم کجا برگردم
با عشق اگر غرق نشاطم کردند
با عقل دچار احتیاطم کردند
تا اینکه قدم به راه کج بگذارم
ابروی تو را پُل صراطم کردند
ابروی تو را پُل صراطم کردند
سلطان جهانی و به خود مینازی
بازارِ بهشت و دوزخت میسازی
من گرمیُ بازار تو را میخواهم
شادم که مرا در آتشت اندازی
شادم که مرا در آتشت اندازی
آن موی سیاه چنگ باید بخورد
از خونِ و من و تو رنگ باید بخورد
در سجده به دوست، راز زیبایی هست
هر روز سَرت به سنگ باید بخورد
هر روز سَرت به سنگ باید بخورد
سلطان جهانی و به خود مینازی
بازارِ بهشت و دوزخت میسازی
من گرمیُ بازار تو را میخواهم
شادم که مرا در آتشت اندازی
شادم که مرا در آتشت اندازی