وا میکنی چشماتو میبینی جام خالیه نیستم میفهمی روزش برسه دلیل حال بدت نیستم اصلا نمیبینی منو نقش اضافی ها رو بم دادی تازه فهمیدم برم من نباشم تو چقدر شادی هی دادم بال و پرت زد به سرت کاری کنی برم اصلا حالیت نیست من که تیر آخرم زدم واسه توجهت جز رفتنم راهی نیست هی دادم بال و پرت زد به سرت کاری کنی برم اصلا حالیت نیست بعد من میفهمی عاشقی کردن فقط دوست داشتن خالی نیست موندنی میشه، رفتنم گاهی منظومه ی چشمات شده دیگه واسم عادی واسه همه شادی به ما که میرسه همش دغدغه داری آخرش یه روز، میگردی دنبالم دورتو خلوت کنی مهم میشه حالم اون روزو میبینم که تهش میرسی به اینکه دوست دارم هی دادم بال و پرت زد به سرت کاری کنی برم اصلا حالیت نیست من که تیر آخرم زدم واسه توجهت جز رفتنم راهی نیست هی دادم بال و پرت زد به سرت کاری کنی برم اصلا حالیت نیست بعد من میفهمی عاشقی کردن فقط دوست داشتن خالی نیست