چرا رفتی چرا من بی قرارم به سر سودای آغوش تو دارم نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست ندیدی جانم از غم ناشکیباست چرا رفتی چرا من بی قرارم به سر سودای آغوش تو دارم خیالت گرچه عمری یار من بود امیدت گرچه در پندار من بود بیا امشب شرابی دیگرم ده ز مینای حقیقت طاقتم ده چرا رفتی چرا من بیقرارم به سر سودای آغوش تو دارم